...شلغم نپخته ایی از افکارم...
ای نو بهار من بیا همیشه در حسرت آن چیزی هستم که تا ثانیه ای پیش داشتم و بر ثانیه ای آن را بر باد دادم . هر روز وجودم را میبینم که چطور در باطلاق کینه و حسرت دست و پا میزند.خزان درختان باغ زرد آلو مرا بیاد خزان بی بهار دلم میاندازد برگ ها زمین باغ را میپوشاند و قطرات حسرت دل مرا . خاک سردیش را از قدم های من میگیرد و من غم هایم را از اشک های شبنم , نو بهار من دل تنگت هستم بیا و ابر های تیره بارانی را از چشهایم بردار, خدامیداند چقدر دلم برای نسیم تنگ شده باد ها ایجا غریبه اند طوری میوزند انگار میخواهند قامتت را از ریشه در بیاورند و دیگر هیچکس نگران شکوفه های زرد الو نیست که هر روز چطور قربانی گردنکشی باد میشوند . چقدر دلم برای نرمی قطرات باران بهاره ات تنگ شده طوری می بارید که انگار میخواهد طبیعت را نوازش کند اینجا باران ها ترکه طبیعت هستند و علف های شاداب و سرسبزر زیر شلاق های سرد باران قد خم کرده اند نو بهار من بیا , بیا تا به یمن آمدنت دشت ها را برایت ازین بندم اگر بیایی اگر روزی بیایی همه را خبر مبکنم همه ی طبیعت را و ضیافتی برپا میکنم که تا سیزده روز ادامه یابد.اگر بیایی تک تک سین ها را پیش کش قدم های سبزت میکنم. ای بهار ارزو ها اگر بدانم روزی میایی با خود عهد میکنم که دیگر دلم برای زمستان تنگ نشود . بهار من این روز ها همدمم تنهاییست خوراکم غم تفریحم گریه کردن لحظه لحظه انتظارم را فدای دوباره دیدنت میکنم. ای نوترین احساس تازگی را به احساساتم باز گردان بیا و زردترین نوشته ام را بهاری کن.
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |